1) در فیلم «آژانس شیشه ای» اثر ابراهیم حاتمی کیا با سه نوع رزمنده یا بسیجی یا نیروی پاسدار طرف هستیم:الف.عباس حیدری، جانباز در حال مرگ؛ب. آقای سلحشور، نیروی نظامی جبهه ندیده تحصیل کرده حاصل دوران سازندگی؛ و ج.حاج کاظم،فرمانده جنگ و راننده مسافرکش فعلی که میکوشد به هر شکل ممکن عباس حیدری، دوست جانباز در حال مرگ خود را، برای معالجه از کشور خارج کند و به لندن ببرد.
2) از میان این سه، عباس حیدری نماد رزمندگانی است که با درد و رنج های حاصل از جنگ می سازند و بدون هیچ توقع و انتظاری به زندگی خود ادامه می دهند. آنها جنگ را از یاد نبرده اند چون هنوز در زندگی شخصی خود با پیامدهای جنگ درگیر هستند،اما دیگر چندان در حال و هوای جنگ هم نیستند. عباس در جایی خطاب به بقیه مردم حاضر در دفتر هواپیمایی می گوید:« «من اصلاً توقعی نداشتم. سر زمین با تراکتورم بودم. وقتی هم جنگ تموم شد، برگشتم سر همون زمین. من حتی دفترچه بیمه نگرفتم ».آقای سلحشور، نیروی امنیتی و مدیر دولت سازندگی به دفتر هواپیمایی حمله کرده است تا غائله را ختم کند. او نماینده نیروهای امنیتی جبهه ندیدهای است که مشروعیت خود را مدیون ذهن استراتژیکشان در تحلیل دقیق مسائل سیاسی- امنیتی میدانند. او همچنین نماد رزمندگان از جبهه برگشته ای است که حالا غرق در مال دنیا و مناسبات اقتصادی شده اند و از حال کسانی چون عباس حیدری بی خبرند. آقای سلحشور که با رفتار و گفتار خود دقیقاً مدیران سیاسی- امنیتی دولت هاشمی را به خاطر مخاطب فیلم آژانس شیشهای میآورد، در گفتمان خود بیشتر بر ناتوانی بچههای جبهه و جنگ در فهم مقتضیات جدید جمهوری اسلامی و فرآیند توسعه و رشد آن تاکید میکند. سلحشور رو به حاجکاظم میگوید: «دیگه بدتر. مکافات خودیا شدیدتر از غریبه است. ما واسه امنیت این کشور که هزار تا دشمن داره، جون میکنیم، اون وقت شب عیدی، خودیا لوله مسلسل میذارن روی شقیقه ما. خیلی از بچهها به خاطر آرامش و امنیت این مردم رفتن. بعید میدونم بتونی فکر کنی، ولی اگه میتونستی فکر کنی، از خودت خجالت میکشیدی». او در جایی دیگر میگوید: « بدون که یه دهه عقبی. اینه که برات زوره. یه دهه کُرکُری میخوندی، حالا تنها شدین. یه دهه ما ساکت نشستیم، گذاشتیم هرکاری خواستید بکنید، گرفتید و پس دادید. حالا دیگه دهه ماست.....مگه مملکت هرکی هرکی شده که با تفنگ حرفاتونو به کرسی بشونید؟ این همه شهید دادیم که حالا امثال کاظم خان قلدر بشن و هرچی دلشون خواست انجام بدن. این عمل باید تو نطفه خفه بشه تا برای بقیه عبرت باشه».حاج کاظم،اما، نماینده رزمندگان و فرماندهانی ست که هنوز در حال و هوای جنگ باقی مانده اند و از سال 67 جلوتر نیامده اند.او هنوز گرفتار تکرار کردن قصه اون روزهای جنگ است:« «میخوام یه قصه براتون بگم. میدونم بد موقعی برای قصه شنیدنه، ولی چاره نیست؛ یکی بود یکی نبود. یه شهری بود خوش قد و بالا. آدمایی داشت محکم و قرص. اونا داشتن جشن میگرفتن؛ جشن غیرت. همه تو اوج شادی بودن. یکهو یه غول حمله کرد به این جشن. غوله گُشنه زمین بود و میخواست کلی از این شهر رو ببلعه. همه نگرون شدند. حرف افتاد، با این غول کی میتونه بجنگه؟ ........ قرعه به نام جوونها افتاد و اونا که دوره کُرکُریشون بود، رفتند به جنگ غول. ..... خیلی طول کشید، جوونا مرد شدن، مرداشون پیر شدند و بالاخره دست و پای آقا غوله رو قطع کردند و خسته و زخمی برگشتن به شهرشون که فهمیدن پیرشون سفر کرده ..... بعضی این جوونا رو طوری نگاه میکردند که انگار غریبه میبینند، شایدم حق داشتند. اینا آدمایی بودند که مدتها دور از شهر با غوله میجنگیدند. اون جنگیدن آدابی داشت که اینا بهش خو کرده بودند. دست و پنجه زدن با غول، زلالشون کرده بود. بیرنگ شده بودند. ....... خلاصه زحمتتون ندم، شده بودند عینهو اصحاب کهف، دیگه پولشون قیمت نداشت. اونایی که تونستن خزیدن تو غار دلشون و اونایی که نتونستند مجبور به معامله شدند ....... ».حاج کاظم نتونسته فضای جنگ و یاد رفقا و رزمندگان تحت فرمانش را فراموش کنه. او هنوز میخواد با دشمن بجنگه.او در آرزوی شهید شدن و رفتن پیش رزمندگان و رفقاشه.او هنوز زلاله....
3) قاسم سلیمانی امروز ما همون حاج کاظم فیلم آژانس شیشه ای است. قاسم سلیمانی همون رزمنده زلال و بی رنگ باقی مونده بود. او عاشق شهادت و وصل به یارانش بود. او هنوز دوست داشت مثل بچه های جبهه در دهه شصت خاکی و بی ریا و پاک و زلال باقی بمونه. تمام سخنانش پر از یاد دوستانش و شهید شدن است. او ساده رفتار می کرد تا بگوید همون فرمانده ساده ایام جنگ است. سلیمانی در روح و روانش از سال های جنگ جلوتر نیامده بود و دوست داشت در همان حال و هوا باقی بمونه. او به همین دلیل در سال های پس از جنگ دو نقش بر عهده گرفته بود که هنوز او را در فضای جبهه و جنگ و خاکریز و بی سیم و لباس خاکی و چفیه و....نگه می داشت:زندگی در مرز و مبارزه با مواد مخدر و زندگی بیرون مرز و گسترش مرزهای جمهوری اسلامی. بهرحال، او همیشه دوست داشت در جبهه باشد و خود را در حال و هوای دوستانش نگه دارد. سلیمانی به گفته همه نزدیکانش رفیق باز بود و از محبت به دوستان لذت می برد. جنگ آمریکا و عراق بهترین فرصت برای سلیمانی بود که بنا به ماموریتش دوباره به زمین هایی برگردد که روزی در آنها جنگیده بود و دوستانش را از دست داده بود. او اگرچه توسط عراقی ها کشته نشده بود، در عراق کشته شد.
4) سلیمانی پاک و بی ریای جنگ،اما، احتمالا در سال های پس از جنگ در میدانی دیگر نیز باید می جنگید: جنگ با نوع خاص حکومت کردن در ایران که لازمه اش تبدیل شدن به آقای سلحشور بود.او نیروی یک نظام سیاسی بود که اگر هم می خواست حاج کاظم باقی بماند باید با امثال آقای سلحشور کار می کرد و مسائل نظامی حکومت را به پیش می برد. اینکه در این میدان سلیمانی چقدر توانسته بود خوب بجنگد و زلالی دوران جنگ خود را از دست ندهد را تنها خدا می داند. اما تاکید همیشه او به اینکه از خدا شهادت می خواهد و از یاران و دوستان فعلی اش می خواهد که او را حلال کنند نشان می دهد که چندان بودن فعلی خود را دوست نداشته است و بیشتر مایل بوده است همان حاج کاظم باقی بماند.
5) آنچه مردم ایران را در تشیع جنازه سلیمانی به خیابان کشاند فقط یک چیز است: ارادت مردم ایران به بچه های زلال و پاک دوران جنگ که سلیمانی دوست داشت در همان قالب باقی بماند. درست است که سلیمانی بواسطه پذیرفتن نقش فرماندهی قدس در کانون مباحث سال های پس از جنگ جمهوری اسلامی قرار داشت، اما او دوست داشت خود را همان رزمنده ساده نگه دارد. او به رهبر ایران بسیار نزدیک بود، اما گویا دوست داشت همیشه بگوید من به دوستان شهیدم نزدیکترم.بااینحال، پذیرفتن نقش فرماندهی در نظام سیاسی که بخش زیادی از مردم خود را از خود ناراضی ساخته است این پیامد را به همراه خواهد داشت که مردم جامعه ات تو را در خطاهای نظام سیاسی شریک بدانند و گاه حتی به تو احساس دلزدگی نشان دهند.
6) سلیمانی در مرز سال های جنگ و اخلاق خاص رزمندگان آن دوران با سال های خطاکردن جمهوری اسلامی زندگی کرد. همان گونه که مردم ایران به دوران نخست عشق می ورزند و از دوران دوم آزرده اند و گاه حتی از آن گذر کرده اند، برخوردشان با سلیمانی نیز دو معنا داشت: ما عاشق امثال سلیمانی دوران جنگ و مبارزه برای وطنیم اما از نیروهای نظامی که به مردم خود شلیک می کنند دوری می کنیم. روح همه رزمندگان دوران جنگ شاد و جایشان در بهشت.
منبع : رخداد تازه(استاد دانشمند آقای دکتر مصطفی مهرآیین)
سایت همسریابی شیدایی
سایت همسریابی شیدایی ، به شما این امکان را میدهد تا با ابزار های پیشرفته دنیای امروز بتوانید در گستره وسیعتری شریک زندگی متناسب با معیار های خود را برگزینید. کافیست در همسریابی شیدایی ثبت نام کرده و سپس از صفحه ورود وارد بخش مدیریت نمایه خود شده و در میان افراد آماده ازدواج در جنس مخالف به جستجو بپردازید.